همه‌ی اهل خانواده معتقدند من به درد پزشک شدن می‌خورم. بابا و مامان می‌گویند من به عموهایم رفته‌ام و شغلم را هم حتماً مثل آن‌ها انتخاب می‌کنم؛ یعنی پزشکی. می‌روم جلوی آینه و به خودم نگاه می‌کنم. درست است شبیه عموهایم هستم، اما اصلاً به پزشکی علاقه‌ای ندارم. به‌جایش در تمام مسابقات ورزشی مدرسه اول می‌شوم و دوست دارم در آینده یک ورزشکار معروف بشوم. به هرکس که این حرف را می‌گویم، می‌زند زیر خنده و سر تکان می‌دهد: «تو اول پزشک بشو، ورزشکار شدن به‌موقع!!» این حرف عصبانی‌ام می‌کند. نه پزشکی کار آسانی است و نه ورزشکار بودن. من فکر می‌کنم در هیچ کجای دنیا هیچ شغلی پایین‌تر از شغلی دیگر قرار نمی‌گیرد بلکه این آدم‌ها هستند که باکارهای شان به آن عظمت و افتخار می‌بخشند. باید بروم درباره‌ی زندگی پزشکانی مثل ابوعلی سینا و بقراط تحقیق کنم و از مطالعه ی زندگی‌شان متوجه شوم آن بزرگان چطور مسیر زندگی‌شان را انتخاب کرده‌اند و فهمیده‌اند می‌توانند با قرار گرفتن در این راه آدمی خوب و پزشکی حاذق باشند.

 نویسنده: عاطفه جوینی
تصویرساز: جعفر بهروان راد